
ایمان ترانه آدمی
ترانه ای روی زمین افتاده بود.
قناری کوچکی آن را برداشت و در گلوی نازک خود ریخت.
ترانه در قناری جاری شد.
با او در آمیخت.
ترانه آب شد.
ترانه خون شد.
ترانه نفس شد و زندگی .
قناری ترانه را سر داد .ترانه از گلوی قناری به اوج رسید.
ترانه معنا یافت.
ترانه جان گرفت.قناری نیز.
و همه دانستند که از این پس ترانه بودن است.
ترانه هستی است .
ترانه جان قناری است.
*****************************************
ایمان ترانه آدمی ست قناری بی ترانه میمیرد
و آدمی بی ایمان.
:: بازدید از این مطلب : 646
|
امتیاز مطلب : 208
|
تعداد امتیازدهندگان : 56
|
مجموع امتیاز : 56